علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

بهار در پاییز

شما کی هستین؟؟

گوشی تلفن رو بر میداری الو سلام ... شما کی هستین؟؟ دارم با همسایه یا یکی از دوستان توی کوچه سلام و احوالپرسی میکنم ... تو هم میگی : سلام ... شما کی هستین؟؟ خونه آقاجون مهمون اومده و تو اونا رو تا حالا ندیدی از من میپرسی: اینا کی هستن... بعد از مدت زمان کوتاهی هم خودت میری از شون میپرسی...  سلام ... شما کی هستین؟؟ ...
10 آذر 1392

پسرک منطقی

*مثلا وقتی بهت میگم پفک و نوشابه خوب نیست بخوری و اگر بخوری مریض میشی ... زودی قبول میکنی حتی اگر توی مهمونی باشیم و ما اونجا مجبور به خوردن باشیم اما تو منطقی حتی اونجا هم تقاضای خوردن نمیکنی  تازه اگه تعارفت هم کنیم : میگی نه نوشابه اَهِ ... پفک بدِ ...   *عاشق شکلاتی ... اما اگر بهت بگم عزیزم الان نباید بخوری آخه دندونت خراب میشه بذار جیبت و فردا بخور.... کمی تامل میکنی و شکلات رو توی جیبت میذاری و میگی ... مامان شُشُلات(شکلات) تو جیبم دُذاشتم(گذاشتم) فَدا بخورم *یکی از شخصیتهای خانواده رو که شدیدا بهشون علاقه داری عمو محمد هستش(شوهر عمه فاطمه جون) و همش دوست داری بریم خونشون آخه چون اونا بلندگو و میکروفن دارند و از اونج...
10 آذر 1392

دیروز

توی ماشین نشستیم و داری برام حرف می زنی دیروز با بابایی رفتم خونه عمو محمد با کوثر بازی کردم دیروز رفتم .... علی اصغر تو رویای دیروز منی خدایا شکرت ...
10 آذر 1392

دو سال گذشت ...

خ یلی زود گذشت... دیگه از اون کوچولوی ، تپل مامان خبری نیست .. همونی که وقتی گرسنه اش می شد،  بی صبرانه منتظر خوردن شیر می شدو حتی توی تاریکی شب هم، میمکید و میخورد... همونی که وقتی شیر میخورد یک طوری نگاهت میکرد که با همه نگاه های عالم فرق داشت... همونی که وقتی بغلش میکردی بهت لبخند میزد و نگاهت میکرد دیگه از آروزهای  من و بابایی که کی میخواد بیشینه ، کی میخواد چهار دست و  پا راه بره ، کی راه میره و هزار آرزوی کوچولوی  دیگه خبری نیست... آرزو هامون هم با بزرگ شدنش بزرگتر شدند   دوسال میشه که زندگیمون با حضور یک فرشته، بهشتی شده  ... دو سال میشه که اوقاتمون ، تمام شب و روزمون با حضورش پر میشه ... و...
2 آذر 1392
1